قوله تعالى: قلْ تعالوْا أتْل ما حرم ابن عباس گفت: ازینجا تا آخر سه آیت از محکمات قرآن‏اند ام الکتاب، که الله گفت در صدر سورة آل عمران. تعالوا این تعالى اصغاء است و حسن استماع و استقبال امر، نه آمدن بپاى، و فى معناه قال الشاعر:


تعالوا ندارى جهدنا عن قلوبنا


فیوشک أن نبقى بغیر قلوب.

أتْل ما حرم ربکمْ علیْکمْ اى اقرأ علیکم الذى حرم الله. میگوید: گوش فرا دارید و نیکو بنیوشید اى شما که تحریم حرث و انعام کردید! تا بر شما خوانم آنچه الله بر شما حرام کرده: ألا تشْرکوا به شیْئا اى: هو أن لا تشرکوا، و قیل معناه: حرم ربکم علیکم ان لا تشرکوا، و «لا» صله است، کقوله تعالى و تقدس: ما منعک ألا تسْجد اى تسجد، و قیل: اوصى ان لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا، یعنى اوصیکم بالوالدین برا.


مصطفى (ص) گفت: «من احب ان ینسأ له اجله، و یزاد فى رزقه فلیبر والدیه، و لیصل رحمه»


قال ابو الولید: النس‏ء فى الاجل و الزیادة فى الرزق قد فرغ الله منهما، و لکنه یصح الله بدنه فى بقیة اجله، و هو النس‏ء فى الاجل و الزیادة فى الرزق.


و لا تقْتلوا أوْلادکمْ یعنى دفن البنات و هن احیاء و هى الموودة. منْ إمْلاق خشیة الفقر و العار، یقال: املق الرجل فهو مملق، اذا افتقر. مصطفى (ص) گفت: «من کانت له انثى فلم یئدها و لم یهنها و لم یوثر ولده علیها یعنى الذکور ادخله الله الجنة».


قال: «و من عال ثلاث بنات او مثلهن من الاخوات، فأدیهن و رحمهن حتى یغنیهن الله، اوجب الله له الجنة». فقال رجل: یا رسول الله! او اثنتین، قال: «او اثنتین» حتى لو قالوا: او واحدة، لقال: واحدة، و قال (ص): «من حمل طرفة من السوق الى ولده کان کحامل صدقة حتى یعضها فیهم، و لیبدأ بالاناث قبل الذکور، و من رق للاناث کان کمن بکى من خشیة الله، و من بکى من خشیة الله غفر الله له».


و لا تقْربوا الْفواحش ما ظهر منْها و ما بطن ابن عباس و ضحاک و سدى گفتند: اهل جاهلیت بظاهر زنا مستقبح میداشتند، اما در باطن روا میداشتند، و از آن تحرج نمیکردند. رب العالمین درین آیت ظاهر و باطن زنا حرام کرد. مجاهد گفت: فاحشة ظاهر، الجمع بین الاختین بود که در جاهلیت روا میداشتند، و همچنین زنى که پدران ایشان بزنى کرده بودند، نکاح وى روا میداشتند. رب العزة در اسلام هر دو حرام کرد، گفت و لا تنْکحوا ما نکح آباوکمْ، و قال: أنْ تجْمعوا بیْن الْأخْتیْن. این فاحشة ظاهر است و فاحشة باطن زنا است، و در جمله هر چه مکروهات است و ناشایست و ناپسندیده در تحت این آیت شود. ظاهر عمل جوارح است و باطن عمل دل، که آن را نیت و اعتقاد گویند.


و لا تقْتلوا النفْس التی حرم الله إلا بالْحق و حقها ما


قال النبى (ص): «لا یحل دم امرئ مسلم باحدى ثلاث: کفر بعد ایمان، و زنا بعد احصان، و قتل نفس بغیر نفس.


ذلکمْ وصاکمْ به اى ذلک التحریم امرکم بلزومه و الاقامة علیه. لعلکمْ تعْقلون‏ لکى تعقلوا ما نهاکم عنه و ما امرکم به.


و لا تقْربوا مال الْیتیم إلا بالتی هی أحْسن‏ احسن آنست که در مال وى بصلاح تصرف کند، و در آن قیام نماید، بحسبت یا بمزد بر عدل بنزدیک حاجت، و آمیختن در مال وى بر نصف و اقتصاد بر تمول و انتفاع، تا آن گه که یتیم بالغ شود، و برشد خویش رسد. حد اشد گفته‏اند که: حد بلوغ است بآن نشانها که شرع بیان کرده بر اختلاف علما با قوت عقل تمام، و رسیدن بآن حال که حسنات و سیئات بر وى نویسند.


کلبى و سدى گفتند: من ثمانى عشرة سنة الى ثلاثین سنة. و الاشد جمع فى قول بعضهم، واحده شد، کالضر و الاضر و الشر و الاشر، و فى قول بعض البصریین هو واحد، و هو قوة الشباب عند ارتفاعه، کما ان شد النهار قوة الضیاء عند ارتفاعه، و معنى الایة: حتى یبلغ اشده، و تونسوا رشده، فتدفعوه حینئذ الیه، کقوله: فإنْ آنسْتمْ منْهمْ رشْدا فادْفعوا إلیْهمْ أمْوالهمْ.


و أوْفوا الْکیْل‏ اتموه من غیر نقص، و الْمیزان‏ یعنى وزن المیزان بالْقسْط اى بالعدل لا بخس و لا شطط، لا زیادة و لا نقصان. میگوید: تمام پیمایید و راست سنجید نه زیادة و نه نقصان. آن گه گفت: لا نکلف نفْسا إلا وسْعها در کیل و وزن بر هر کسى آن نهیم که طاقت دارد. اگر دهنده را تکلیف زیادت دادن کنیم، نفس وى طاقت ندارد، و بتنگ آید، و همچنین ستاننده را اگر تکلیف کنیم که حق خود را کم کند طاقت ندارد. معنى دیگر گفته‏اند: لا نکلف نفْسا إلا وسْعها میگوید: چون هر دو بحد طاقت در کیل و وزن عدل بجاى آورند، اگر اندکى در آن فرو شود که طاقت بدریافت آن مى‏نرسد، ایشان را بزه‏اى نیست، که بر هر کسى آن نهند که طاقت دارد.


و إذا قلْتمْ فاعْدلوا و لوْ کان ذا قرْبى‏ میگوید: اگر شما را میان مردم حکم سازند، و میانجى کنند، بداد حکم کنید و براستى بى‏میل، اگر چه آن حکم خویشان شما را بود یا بر ایشان بود، و در گواهى دادن همچنین گواهى راست دهید، و سخن که گوئید بحق گوئید. و بعهْد الله أوْفوا میگوید: حق شرع در اوامر و نواهى بگزارید، و در حدود آن تجاوز مکنید، و سوگندها که خورید، و نذرها که کنید، بوفاء آن باز آئید. ذلکمْ وصاکمْ به لعلکمْ تذکرون‏ التذکر الاتعاظ و أن لا یغفل قلبک عن ذکر الله و نهیه.


و أن هذا صراطی حمزه و کسایى و أن هذا بکسر الف خوانند.


باقى بفتح الف خوانند، و قراءت عامه قراء «و ان» بتشدید نون است مگر ابن عامر تنها، که وى بتخفیف نون خواند، و همچنین عامه قراء صراطی بسکون یا خوانند مگر ابن عامر که وى بفتح یا خواند، و ابن کثیر و ابن عامر «سراطى» بسین خوانند، و حمزه میان صاد و زا. باقى بصاد خالص. و أن هذا صراطی اگر بفتح الف خوانى عطف است بر أن لا تشرکوا، یا معنى آنست که: و لأن هذا صراطى، و اگر بکسر الف خوانى بر سبیل ابتداء است. اصل سخن «و هذا صراطى» است و «أن» تاکید را درآوردند. و أن هذا صراطی مسْتقیما یرید دینى دین الحنیفیة اقوم الادیان.


فاتبعوه و لا تتبعوا السبل یعنى الاهواء المختلفة.


عن عبد الله بن مسعود قال: خط لنا رسول الله (ص) خطا، ثم قال: «هذا سبیل الله»، ثم خط خطوطا عن یمینه و شماله، و قال: «هذه سبل، على کل سبیل منها شیطان یدعو الیه»، و قرأ: أن هذا صراطی مسْتقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکمْ عنْ سبیله.


ذلکمْ وصاکمْ به اى امرکم به فى الکتاب لعلکمْ تتقون لکى تتقوا السبل.


این آیات را وجهى دیگر است در تأویل «لا» که در ألا تشْرکوا است، و این عارض که در میان این مناهى است از احسان با والدین، و آن آنست که وقف کنى بر تعالوْا أتْل ما حرم ربکمْ اینجا وقف است، پس ابتدا کنى «علیْکمْ ألا تشْرکوا به شیْئا». معنى آنست که بر شما بادا که انباز نگیرید با خداى هیچ چیز (۱)، و بر شما بادا که با پدر و مادر نیکویى کنید، و بر شما بادا که فرزند خویش نکشید، و گرد فواحش نگردید، و خون ناحق نریزید، و گرد مال یتیم به بیداد نگردید، و کیل و وزن و مکیال و میزان راست دارید، و گواهى راست دهید، و بنذور وفا کنید، و بر پى نامه الله روید. این از آیات محکمات است که در هیچ کتاب از کتب الله ناسخ آن نیامده، و هیچ چیز از آن منسوخ نگشته، و این احکام بر همه بنى آدم تا بقیامت روان شده، این معنى را گفت: و أن هذا صراطی مسْتقیما فاتبعوه یعنى هذه الآیات، لأنها المحکمات التی لم تنسخ فى ملة من الملل.


ثم آتیْنا موسى الْکتاب تماما این ثم بر تعقیب تلاوت است، یعنى: تعالوْا أتْل ما حرم ربکمْ. ثم قال: تعالوا اتل ما آتینا موسى الکتاب تماما على الذی أحْسن یعنى تماما على احسان الله الى موسى بالنبوة و غیرها من الکرامة. میگوید: موسى را کتاب دادیم تمام کردن نعمت خویش را بر وى، و افزودن احسان خویش با وى، یعنى که از اول با وى نیکوئیها کردیم، که وى را پیغامبرى دادیم، و به فرعون و قبطیان فرستادیم، و بعصا و ید بیضاء و آیات و معجزات او را گرامى کردیم. اکنون آن نعمت و احسان تمام کردیم، که کتاب تورات بوى دادیم، کتابى که در آن بیان احکام دین است و تفصیل هر چیز.


معنى دیگر: تماما على الذی أحْسن یعنى اتماما لنعمتى بالتوراة على المحسنین من بنى اسرائیل. تمام کردن نعمت خود را بر نیکوکاران بنى اسرائیل که ایشان را وعده داده بود آنجا که گفت جل جلاله: و نرید أنْ نمن على الذین اسْتضْعفوا فی الْأرْض الى آخر الایتین. رب العزة جل جلاله آن وعده وفا کرد، و آن نعمت بر ایشان تمام کرد، و قیل: معناه تماما على احسانه، اى: احسان موسى بطاعاته، یعنى لیکمل احسانه على الذى یستحق به کمال ثوابه فى الآخرة، و قیل: تماما لکرامته فى الجنة على احسانه فى الدنیا.


و تفْصیلا لکل شیْ‏ء و هدى اى التوراة هدى من الضلالة و رحمة من العذاب لعلهمْ بلقاء ربهمْ یوْمنون یعنى بالبعث الذى فیه جزاء الاعمال.


و هذا یعنى القرآن کتاب أنْزلْناه مبارک البرکة النماء و الزیادة، فهو برکة لمن آمن به و عمل بما فیه، و ان من برکة هذا الکتاب ما احله الله لنا فیه مما حرمه على الیهود، و ما احل لنا فیه من الغنائم التی حرمها على من کان قبلنا، و ما فیه من الزیادة فى العمل و الجهاد و ما على ذلک من زیادة الثواب. فاتبعوه اى: اقتدوا به، و اتقوا لعلکمْ ترْحمون.


أنْ تقولوا معنى آنست که: اتقوا ان تقولوا. میگوید: بتصدیق و استوار داشت رسول من و پذیرفتن پیغام من بپرهیزید از آنچه فردا گوئید: إنما أنْزل الْکتاب على‏ طائفتیْن منْ قبْلنا و إنْ کنا عنْ دراستهمْ لغافلین اى: ما کنا الا غافلین عن تلاوة کتبهم. این خطاب با اهل مکه است، و مراد اثبات حجت است بر ایشان بر انزال قرآن بر محمد (ص)، یعنى که تا فردا بقیامت نگویند این کفار عرب که: اگر از ما آن میخواستند که از پیشینیان، ما را کتاب دادندى همچون ایشان، که جهودان و ترسایان را تورات دادند، و ما از آن غافل بودیم، و آن زبان ندانستیم. یعنى که بقیامت این سخن نتوانند گفت، که ما ایشان را کتاب قرآن دادیم، و فرستادیم، و احکام آن روشن کردیم، و بأوامر و نواهى فرمودیم.


أوْ تقولوا لوْ أنا أنْزل علیْنا الْکتاب این جواب کفار مکه است که گفته بودند: قاتل الله الیهود و النصارى! کیف کذبوا انبیاءهم! لو جاءنا نذیر و کتاب لکنا اهدى منهم. انکار نمودند، و طعن کردند بر جهودان و ترسایان که تکذیب انبیا و کتاب خدا کردند، و گفتند: اگر بما پیغامبرى یا کتابى آمدى، ما بهتر قبول کردیمى، و راست راه‏تر بودیمى. رب العالمین ایشان را درین سخن دروغ زن کرد، گفت: فقدْ جاءکمْ بینة منْ ربکمْ و هدى و رحْمة هدى من الضلالة، و رحمة من العذاب، و نجاة من المهلکات. آمد بشما قرآن، و در آن کافر شدید، و دروغ شمردید.


فمنْ أظْلم ممنْ کذب بآیات الله یعنى: بالقرآن، و صدف عنْها اى اعرض عنها، فلم یومن بها. پس بر سبیل تهدید و وعید گفت: سنجْزی اى: فى الآخرة الذین یصْدفون عنْ آیاتنا سوء الْعذاب بما کانوا یصْدفون.


هلْ ینْظرون اى: ما ینظر کفار مکة بالایمان، إلا أنْ تأْتیهم الْملائکة قرأ حمزة و الکسائى: الا أن یأتیهم بالیاء، یعنى: الا ان یأتیهم ملک الموت وحده بالموت، أوْ یأْتی ربک یوم القیامة فى ظلل من الغمام. یأْتی بعْض آیات ربک لا ینْفع نفْسا إیمانها یعنى نفسا کافرة حین لم تومن من قبل أن تجى‏ء هذه الایة. لمْ تکنْ آمنتْ منْ قبْل یقول: لم تکن صدقت قبل طلوع الشمس من مغربها، او لم تکن کسبت فى ایمانها خیرا. یقول: لم تکن عملت هذه النفس قبل طلوع الشمس من مغربها، فانه لا یقبل منها بعد طلوعها، و من کان یقبل منه قبل طلوع الشمس، فانه یقبل منه بعد طلوعها.


قوله: أوْ کسبتْ فی إیمانها خیْرا دلیل على ان العمل مع الایمان مشروط.


روى ابو هریرة قال: قال رسول الله (ص): «ثلاث اذا خرجن لا ینْفع نفْسا إیمانها لمْ تکنْ آمنتْ منْ قبْل، او کسبت فى ایمانها خیرا: طلوع الشمس من مغربها و الدجال و دابة الارض»، و قال (ص): «لا تقوم الساعة حتى تطلع الشمس من مغربها، فاذا طلعت و رءاها الناس آمنوا اجمعون، و ذلک حین لا ینفع نفسا ایمانها»، ثم قرأ الایة.


ستا: الدخان و الدجال و دابة الارض و طلوع الشمس من مغربها و أمر العامة یعنى القیامة و خویصة احدکم یعنى موته.


و حذیفة بن اسید الغفارى گفت: رسول خدا (ص) روزى بیرون آمد، و ما جمعى یاران بهم نشسته بودیم، و مذاکره میکردیم در کار قیامت و شدت و هول آن.


رسول خدا (ص) چون دانست که ما حدیث قیامت میکنیم، گفت: رستاخیز پدید نیاید، و قیامت برنخیزد تا نخست ده آیت به بینند. ده نشان از نشانهاى قیامت دخان است و دجال و دابه و طلوع الشمس من مغربها و نزول عیسى و یأجوج و مأجوج و سه خسف یکى بمشرق یکى بمغرب یکى بجزیره عرب، دهم نار تخرج من الیمن تطرد الناس الى محشرهم، و یروى نار تخرج من قعر عدن تسوق الناس الى المحشر، و یروى فى العاشرة ریح تلقى الناس فى البحر.


قل انْتظروا یعنى احد هذه الاشیاء، إنا منْتظرون بکم احدها، و قیل انها نسخت بآیة السیف.


و در بیان آفتاب بر آمدن از مغرب خبرى جامع است بروایت عکرمه از ابن عباس از رسول خدا (ص)، گفتا: آفتاب که بمغرب فرو میشود، آن ساعت او را بآسمان هفتم مى‏برند، تا بمستقر خویش رسد زیر عرش مجید. پس بوقت صبح دستورى خواهد که از کجا برآیم؟ فرمان آید که: هم از مطلع خویش برآى از جانب مشرق، و او را بتازگى هر روز نور دهند و روشنایى. پس بآسمانها و درجات بهشت گذاره کند و فروآید، حیال المشرق فى سرعة طیران الملائکة، تا باین آسمان دنیا رسد. آن ساعت وقت انفجار صبح بود. گفتا: روزگار برین نسق همى رود تا بارادت حق قیامت نزدیک گردد، و جهان همه کفر و فساد و معاصى بگیرد. منکر آشکارا شود، و امر معروف بردارند، تا شبى در رسد که آفتاب بر عادت خویش دستورى بازگشتن خواهد، و قمر هم چنان در آفتاب رسد. هر دو سجود کنند، و دستورى خواهند. دستورى شان ندهند، تا آن شب بسر آید، و ظلمت روز در آن پیوندد، و این حال اول متهجدان بدانند شب خیزان، که عادت قیام شب داشتند، و ایشان اندکى باشند در آن وقت، و در آن زمان ایشان بیرون آیند، و در آسمان نگرند، و تعجب همى کنند که این شب را صبح نیست، و ظلمت را پایان نیست، بسر ورد خویش باز میشوند، و باز بر آسمان مى‏نگرند، و هیچ روشنایى صبح پیدا نه، تا زمانى درگذرد، و ستارگان اول شب باز پدید آیند بمکان خویش، چنان که هر شب مى‏دیدند. بدانند که روزى در ظلمت گذشت و آفتاب نیامد، همه شب زارى کنند، و در اوراد خویش بیفزایند، تا آن شب نیز درگذرد، و روز هم چنان در تاریکى بآن پیوسته، تا سوم شب بگذرد، و عالمیان همه بدانند، و غریو و زارى در جهان افتد، و از هول قیامت بیم در دلها، و لرزه بر اندامها افتد، و مومنان آن روزگار و متعبدان در هر شهرى بمسجدها جمع شوند، و تضرع کنند. چون سه شب گذشت، رب العزة جل جلاله و عز کبریاوه جبرئیل را بفرستد، تا شمس و قمر هر دو بهم از جانب مغرب برآیند، نور از ایشان واستده، که ایشان را هیچ روشنایى نه، بر آن مثال که هر بار ایشان را کسوف افتادى سیاه بر آیند همچون دو شتر قرین یکدیگر، منازع یکدیگر، تا کدام یکى در پیش افتد. اینست که رب العزة گفت: و جمع الشمْس و الْقمر.


قال: فتذهل الامهات عن اولادها و الاحبة عن ثمرات قلوبها، و یجأرون الى الله بالبکاء و الصراخ. فأما الصالحون و الأبرار ینفعهم بکاوهم یومئذ، و یکتب لهم ذلک عبادة، و أما الفاسقون و الفجار فلا ینفعهم بکاوهم یومئذ، و یکتب ذلک علیهم حسرة.


پس چون شمس و قمر بر آن صفت بسره آسمان رسند، جبرئیل آید بفرمان حق جل جلاله، و ایشان را باز گرداند سوى مغرب، و در مغرب درى است که آن را باب التوبة گویند. عمر خطاب گفت: بأبى انت و أمى یا رسول الله! و ما باب التوبة؟


فقال: «یا عمر! خلق الله بابا للتوبة، خلف المغرب، له مصراعان من ذهب مشکلان بالدر و الجواهر، ما بین المصراع الى المصراع الآخر اربعین سنة للراکب المسرع، فذلک الباب مفتوح منذ خلق الله خلقه الى صبیحة تلک اللیلة عند طلوع الشمس و القمر من مغاربهما، و لم یتب عبد من عباد الله توبة نصوحا منذ خلق الله آدم الى ذلک الیوم الا ولجت تلک التوبة فى ذلک الباب، ثم ترفع الى الله».


پس چون باز گردند آفتاب و ماه از میان آسمان بسوى مغرب، نه بمغرب خویش فرو شوند، چنان که هر بار میشدند، بلکه بآن در توبت فرو شوند، و پس از آن در فراز کنند، و استوار ببندند، که نیز نگشایند، پس از آن توبت هیچ کس نپذیرند، و اسلام هیچ کس بکار نیاید مگر کسى که پیش از آن مسلمان بوده و محسن، فذلک قوله: یوْم یأْتی بعْض آیات ربک لا ینْفع نفْسا إیمانها لمْ تکنْ آمنتْ منْ قبْل أوْ کسبتْ فی إیمانها خیْرا. فقال ابى بن کعب بأبى انت و امى یا رسول الله! فکیف بالشمس و القمر یومئذ؟ و بعد ذلک؟ و کیف بالناس و الدنیا؟


فقال: «یا ابى! ان الشمس و القمر یکسبان بعد ذلک الضوء و النور، ثم یطلعان على الناس و یغربان، کما کانا قبل ذلک یطلعان و یغربان، و اما الناس فأنهم رأوا ما رأوا من فظاعة تلک الایة و عظمها، فیلحون على الدنیا حتى یجروا فیها الانهار، و یغرسوا فیها الاشجار، و یبنوا البنیان، و أما الدنیا فلو نتج لرجل منهم لم یرکبه حتى تقوم الساعة من لدن طلوع الشمس من مغربها الى أن ینفخ فى الصور».


إن الذین فرقوا دینهمْ بالف قراءت حمزه و کسایى است. مى‏گوید: ایشان که از دین خویش جدا شدند، و بى‏دین ماندند. باقى فرقوا خوانند بتشدید، یعنى جعلوا دین الله و هو واحد دین ابراهیم ادیانا مختلفة، فتهود قوم، و تنصر قوم، و تمجس قوم. و گفته‏اند: فرقوا دینهمْ آنست که دین خویش پاره پاره کردند، در بعضى تسلیم و در بعضى تکلف، در بعضى اتباع و در بعضى مخالفت، در بعضى استسلام، و در بعضى تحریف، و آنچه رب العزة گفت: جعلوا الْقرْآن عضین هم برین تأویل است، یعنى: آن را اجزا کردند. جزئى بپذیرفتند، و جزئى نپذیرفتند، چنان که قومى گفتند: «نوْمن ببعْض و نکْفر ببعْض»، و آن جهودان‏اند در آن آیت، تا ایشان را گفتند: «أ فتوْمنون ببعْض الْکتاب و تکْفرون ببعْض»؟! و این «جعلوا الْقرْآن عضین» مشرکان مکه‏اند، و فرقوا دینهمْ اهل بدع‏اند تا روز رستاخیز. و آنجا گفت: «لا تتفرقوا فیه» نهى است از آنچه مبتدعان کردند از تفریق دین خویش.


و کانوا شیعا اى فرقا و احزابا.


روى طاوس عن ابى هریرة، قال: قال رسول الله (ص) فى هذه الایة: إن الذین فرقوا دینهمْ و کانوا شیعا لسْت منْهمْ فی شیْ‏ء و لیسوا منک، هم اهل البدع و اهل الشبهات و اهل الضلالة من هذه الامة.


و روى ابو أمامة عن النبى (ص)، قال: «هم الخوارج»، قیل: و اهل البدع فى هذه الامة کلهم خوارج.


روى زاذان ابو عمر، قال: قال لى على: یا با عمر! أ تدرى على کم افترقت الیهود»؟ قلت: الله و رسوله اعلم. قال: «افترقت على احدى و سبعین فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة. أ تدرى علم کم تفرق هذه الامة»؟ قلت: الله و رسوله اعلم. قال: «تفرق على ثلاث و سبعین فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة».


ثم قال على: «أ تدرى على کم تفترق على»؟ قلت: و انه لتفترق فیک یا امیر المومنین؟


قال: «نعم، تفترق فى اثنتی عشرة فرقة، کلها فى الهاویة الا واحدة هى الناجیة و انت منهم یا با عمر».


و قال النبى (ص): «لیأتین على امتى کما اتى على بنى اسرائیل حذو النعل بالنعل، حتى ان کان منهم من اتى امة علانیة، لکان فى امتى من یصنع ذلک، و ان بنى اسرائیل تفرقت على ثنتین و سبعین ملة، و تفترق امتى على ثلاث و سبعین ملة، کلهم فى النار الا ملةواحدة». قالوا: من هم یا رسول الله؟ قال: «ما انا علیه و اصحابى».


درین خبر اختلاف روایات است و اختلاف الفاظ، و شرح آن بر سبیل اختصار در سورة آل عمران رفت.


لسْت منْهمْ فی شیْ‏ء اى لیس الیک شی‏ء من امرهم. إنما أمْرهمْ إلى الله یعنى لم تومر یا محمد! بقتالهم، فلما امر بقتالهم نسخ هذا، و قیل: لیس علیک من جنایتهم ضرر، انما امرهم الى الله اى یتولى جزاءهم. ثم ینبئهمْ بما کانوا یفْعلون اى یعاقبهم و یجازیهم.